آبهای جهان
برایم خاطره ی نگاه دختری است
که موهای بریده ی مادرش را
به آب می سپرد
پایین تر مردی دستان خونی اش را می شوید
هر قطره خون شاعری می شود
مرا ، شش ساله می سراید
در شب هایی که موهایم را شانه می زدی....
مهشید محمدیان
در مه اسلحه ات به سمتم شلیک می کند ؟
تکه تکه می شوم
من سر قولمان ایستاده ام
هر تکه را مردی می شوم
برای تمام زنان بیوه ی این شهر
که با تصمیم تو
زیر اولین باران پاییزی می رقصند
تکه ی آخر را بر می دارم
باران بند می آید....
مهشید محمدیان