با دو شعر جدید از جلسه شنبه ۲۵ / ۶ / ۹۱ از شاعران مهر بروز هستیم.
دنیا سکانس تلخ یک سریال تکراریست
گاهی تماشا کردنش از روی بیکاریست
تو عاشق من می شوی اما برای تو
انگار بازی کردن این صحنه اجباریست
باور نکن وقتی که می گویم خدا حافظ
نصف دیالوگ های من از روی ناچاریست
باید بسوزانم تمام نامه هایت را
دیگر مرور خاطرات تو خود آزاریست
در قسمت بعدی اگر تو دیر برگردی
زیر سر این ساعت خونسرد دیواریست
□
تیتراژ آخر ، جای تو در قلب من مثل
یک صندلی خالی کهنه در انباریست
مهسا تیموری
هر دو در باران نشسته ایم
من در فیلمی که بازی می کنم
تو در ردیف آخر سینما
و مثل مس
در بازارهای اصفهان
مدام در سرمان می کوبند
قطره ها !
و اصلا ً نمی دانند
روی این که می چکند
بارانی است
یا پوستی اصلاح شده
زیر تیغ ژیلت
تصویر قطع می شود
[ بیرون از حمام ]
بخار از تنهایی ام بلند می شود
خودم را دور حوله ای می پیچم
کمی روی صندلیت جا به جا می شوی
و...
تصویر قطع می شود
چراغ ها چشمهایت را می زنند
تماشاچیان کفشهایت را لگد
بعد از ظهر جمعه ات تمام شده است
و این فیلم دیگری است
در خیابان - زیر باران
سحر احمدی