تسلیم موج هستی و پارو نمی زنی
در قایقی نشستی و پارو نمی زنی
معشوق عطر هستی و شبهای بی کسی
دیگر سری به غربت شب بو نمی زنی
مانده ست در نگاه تو شب های آسمان
جنس ستاره هستی و سوسو نمی زنی
یک عمر، اضطراب غم و انتظار را
از پلک های پنجره جارو نمی زنی
آواز من پرنده غمگین شعر توست
سازی برای دلخوشی او نمی زنی
صدها نفر سکوت ، تو را دوره کرده اند
حرفی به این قبیله ی پُررو نمی زنی؟
هادی حدادیان