با من میان خاطره هایم قدم زدی
هر روز سرنوشت ِ جدیدی رقم زدی
گرمای جای پای تو امید جاده بود
قانون ِ سردِ فاصله ها را بهم زدی
نی نامه ، داستان به آتش کشیدن است
آتش زدی به مولوی ، افسوس ! کم زدی
چون شمعدانی ام که برای بزرگی ام
هر هفته ساقه های تنم را قلم زدی
ساکت شدند نغمه سرایان باستان
وقتی که با سکوت ِ بزرگم قدم زدی
تنهایی ام سکوت مرا خو گرفته بود
فریاد با صدای غریب ِ خودم زدی
هادی حدادیان