1.زنی شبیه خودم
زنی شبیه خودم
آرزوهای رنگ پریده اش را هر شب
در مردی شبیه بی حوصلگی هایش
تلویزیون تماشا می کند
بغضم را در زیر سیگاری له می کنم
تا تنفر بوسه ای به لبهایش سنجاق شود
با عطر الکل!
و شب تلو تلو ذهنم را ببلعد
من بیمار نیستم
فقط عطر گیسویش را فراموش کرده ام
2.عبور
تمام کودکی هایم
در چشمان عروسکی خلاصه می شد که
از سوراخ دکمه کت کهنه ی پدرم
به دنیا نگاه می کرد
و هیچ وقت
مثل عروسک دختر همسایه گریه نمی کرد
امروز که پول های قلکم
به اندازه ی خریدن یک عروسک
با چشمان شیشه ای زیبا می شود
دنیا آن قدر بزرگ شده که
از دکمه درشت
پالتوی مادربزرگ هم رد نمی شود
پگاه تیموری