یک) بـه پیـکرۀ من شــریانت گــره خـورده سـت پـس لهجۀ شعرم به زبانت گره خورده ست قـلب تــو کجــا می زنـد امــــروز کـه قـلبــم در هــرنفسـی با ضـربـانت گره خورده ست جـا پـای تـو هر جـا بــروم دور و بَــرم هست انگـار جهــانـم به جهـانت گــره خورده سـت بـا اذن غــزلـهـــای تــو مـشـغــول نـمــــازم تکبیــر و قنـوتم به اَذانـت گـره خورده سـت پیغمبر این شهر تو هستی و عجب نیست این شهر به چشم نگرانت گـره خورده ست آنـطــور در آغــوشِ غــزل مسـت نـشـاطــی آغـوش
↧