بــا نگـاه مهربــان حـق بـه گردنم گـذاشـت چون پرنده ، آسمان حق به گردنم گذاشت عطـر من اگـر تو را نیمه مست کرده اسـت دست هـای باغبـان حق به گردنم گذاشت نـاخـدا مسیــر مـن هـم مسیــر بـاد شـــد کشتی ام که بادبان حق به گردنم گذاشت سـاقیِ غــزل شبـی میـهمـان مـن شـد و استکان به استکان حـق به گردنم گذاشت بـاز هـم معـلــم از اشـتبـــاه مــن گـذشـت روزهـای امتحــان حـق به گـردنم گـذاشـت سمیرا حیدری
↧