ماه از خانه ی ما گریخت
و آسمان جز تکان سیاه یک پرده نبود.
در سرم فکر تو را داشتم
در دستانم ...
خواب عمیق تو را یک پارچ آب کافی نیست.
من از هجوم این همه صدا به اتاق ترسیده ام
بلند شو و مرا در عکست جا بده
بلند شو بگو عزیزم ارواح که ترس ندارند
و من هرچه آب بپاشم چهار گوشه ی خانه
نه ماه از خواب برمیخیزد
نه تو برمیگردی
تارا پرتوی