Quantcast
Channel: کانون شعر مهر کرمانشاه
Viewing all articles
Browse latest Browse all 67

Article 0

$
0
0

راوی ها چمدان دستت می دهند

نقاشها

زیر پایت جاده ای می کشند

و ما باید

رفتن مردی را شعر بگوییم

با زره و کلاه خُود

که شمشیر ها

از دهان انداختند فریادش را

زینب

نگذاشت کسی به غنیمت ببرد ،

سهم ما را گذاشت

تا نذری بخوریم

و لعنت بفرستیم

بر آل زیاد

لعنت بفرستیم

بر یزید

و بشماریم

یک  دو  سه ...

چند قدم دیگر را باید شمرد

تا به تو برسم

به ایستگاه امام حسین

متروی امام حسین

خیابان امام حسین

بیمارستان ـ مسجد

میدان ـ جنگ

خون ـ نیزه ـ آه ....

چند قرن

آه ...

سرت را بریدند

سرت را بریدند

و کم کم از کنارت

به خانه هایشان بر می گردند

زنها

اشکهایشان را با دستمال

می اندازند گوشه خیابان

مردها

همکارشان را بین جمعیت

پیدا می کنند

بچه ها

نذری می خواهند .

و من هنوز

دارم شعر می گویم

قدمهای مردی را که ،

کسی روی شانه ام میزند

"ببخشید خانوم

میشه چمدونتون رو

از سر راه بردارید؟!!"

 

سحر احمدی


Viewing all articles
Browse latest Browse all 67

Trending Articles