من
مادر دخترهایی که هر صبح
باید برایشان بهانه های جدید بیاورم
تا نروند پی آرزوهاشان
نگاهشان می کنم
یکی موهایش میریزد جلوی آینه
یکی زده زیر بی حوصلگی بشقابی که مفابلش گذاشته ام
یکی هنوز با من قهر است
لم داده روی تخت
زل زدهبه مردی که دیشب در تو دفن شد
و ندانستی
پیدا کردن بهانه های جدید
چه قدر سخت تر است از
پوشیدن پیراهن مشکی
مهشید محمدیان